روزی که فرزندم به دنیا آمد، دوست داشتم هر چه زودتر چند ماه اول سپری شود و بتوانم آموزش را شروع کنم. از کتابهای تصویری که در ماه های اول می تواند برای کودک جالب باشد، تا اولین بازی های فکری را تهیه کرده بودم. البته خیلی زود فهمیدم عجله کردن در این مورد بی نتیجه است و هر کاری را باید در زمان خود انجام داد، اما این موضوع چیزی از اضطراب من کم نمی کرد.نگران فردایی بودم که فرزندم آن چیزی نشود که من آرزویش را دارم.
تا اینکه یک بار از بزرگی شنیدم که تربیت کودک با کاشتن بذر یک درخت شباهت و تفاوتی دارد. شباهتش در این است که مانند کاشت نهال باید او را در شرایط مناسب قرار دهی، احتیاجاتش را برطرف کنی و مراقب باشی تا به بار بنشیند ، اما تفاوتش در این است که وقتی یک بذر درخت سرو می کاری ،حتما درخت سروی خواهد رویید. اما تربیت فرزند چنین نیست .هر چند اگر مراقب شرایط باشی و وظایف باغبانی ات را به خوبی انجام دهی ،نهالت به بار خواهد نشست اما با توجه به قابلیت های وجودی و تفاوت های فردی اش می تواند یک سرو باشد یا یک کاج و یا حتی یک درخت گردو.
آن بزرگ می گفت تربیت درست،تضمین کننده ی سعادت خواهد بود ، اما این به معنی آن نیست که فرزندان ما کپی برابری اصلی از ما باشند. وقتی فرزندم،کودک بود و برای خوشایند من ،همان چیزهایی را می گفت که من دوست داشتم بشنوم تا تایید من و پدرش را به دست بیاورد ، خیلی خوب معنی این حرف را نمی فهمیدم اما هر چه فرزندم به دوران نوجوانی نزدیک تر می شد ، تصور من از تربیت و نتیجه ی ان تغییر می کرد.
هر چند فرزندم به اصول کلی خانواده و مبانی تربیتی که برای ما خیلی مهم بود ،پایبند بوده و از این نظر مشکلی با او نداشتیم اما او یک انسان بود با تفکرات و علایق خاص خودش. می خواست آینده اش را خود ترسیم کند و علاقه ای به آن نداشت که شابلونی از من و پدرش و رویاهایمان در دست بگیرد و دفتر زندگی اش را طبق رویاهای ما پر کند.
وقتی به جمع همسن و سالانش پا گذاشت ،نظارت ما بر او کمتر شد .من ،تنها یک راه برایم باقی مانده بود و آن مجهز کردن او به سلاحی که بتواند در همه جا ،با حضور یا بی حضور من ،در میان دوستان گلچین شده ی یک مدرسه ی نمونه و یا در کنار همکلاسی هایی از شرق و غرب کشور در دانشگاه ،انسان با ایمان و با اخلاقی باشد.
باید به او می آموختم تا زندگی اش را صحیح اداره کند و تصمیمات صحیحی بگیرد.بهترین راه آموزش تفکر انتقادی بود.ما، پدر و مادرها اگر در رویای فرزند بله قربان گویی باشیم که تمام تفکرات ما را بی چون و چرا بپذیرد ، فرصت فکر کردن و انتخاب را او سلب کرده ایم.چنین افرادی در طول زندگی شان ممکن است در مرحله ای خیال مان را ازبابت پذیرش تفکرات مان راحت کنند اما این موضوع چندان دوامی نخواهد داشت.
همیشه نمی توان بر آنها نظارت کامل داشت .فرزندان بزرگ می شوند ، از ما فاصله می گیرند و در طول زندگی شان با آدم ها و موقعیت های جدید آشنا می شوند ، بهتر است به جای تعصب داشتن بر روی هر آنچه خود درست می پنداریم،به فرزندان فکر کردن،تصمیم گیری صحیح و تشخیص راه درست از راه غلط را بیاموزیم.
این یعنی همان آیه 170 سوره بقره که میفرماید:
وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ کاَنَ ءَابَاۆُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیًئا وَ لَا یَهْتَدُونَ
هنگامی که به آنها گفته میشود از آن چه خدا فرستاده پیروی کنید؛ میگویند ما بر اعتقادت پدرانمان انس گرفتهایم و بر آن پای میفشریم؛ آیا آنان بر این باورها پافشاری میکنند حتی اگر پدران آنها فکری نداشته و اهل هدایت نباشند؟
منبع:
http://hijab-chastity.blogfa.com