
یادش بخیر، آبنبات چوبی که دست بچه های محل می دیدیم، کچل می کردیم پدر و مادرمان را تا برای ما هم بخرند....حواسمان نبود که بچه های محل هم کچل می کنند پدر و مادرشان را تا کفش و لباسشان مثل ما بشود....طبیعی
بود، بچه بودیم و هر چیزی دست دیگران می دیدیم می خواستیم. ما مثل آنها می
شدیم و آنها مثل ما.... بزرگ شدیم و خیال کردیم بازی کودکانه مان تمام
شده؛ فکر نمی کردیم حکایت بچه گانه مان ادامه داشته باشد....
همین هفته پیش بود که خواننده فرانسوی مسلمان شد؛ با حجاب شد؛
و همین چند ماه پیش بود که بازیگر ایرانی بی حجاب شد، عریان شد؛
و حکایت همچنان باقی است...